ادامه محله داش کوچه سی
احداث درمانگاه وایقان
عصر روز یکشنبه بیست و چهارم مهرماه سال 1362 شمسی که مصادف با تاسوعای سال 1404 قمری بود ، پس از عزاداری در وایقان جهت استراحت به منزلمان در شبستر برگشته بودم. پس از کمی استراحت مرحوم حاج ابراهیم توکلی و جناب آقای حاج مهدی مرادپور به خانۀ ما آمدند. مرحوم حاج ابراهیم توکلی از اهالی خامنه است ولی با توجه به اینکه مادرش اهل وایقان و از منسوبین مرحوم مشهدی محسن برزگری می باشد و در وایقان نیز ملکی داشتند بنابراین به این آبادی علاقمند بودند و در تابستان که به منطقه می آمدند بیشتر در وایقان اقامت داشتند.
پس از کمی نشستن و خوش و بش مرحوم توکلی رو به من کرد که ما برای کار مهمی به منزل شما آمده ایم و مزاحم استراحت شما شده ایم. گفتم اگر آن کار مهم از دست من ساخته باشد با کمال میل امتثال امر می کنم. فرمودند شما می توانید کمک کنید. سپس موضوع را مطرح نمودند بدینترتیب که وایقان آبادی بزرگی است و علاوه بر جمعیت خودش بیش از دوهزار نفر نیز از برادران کُرد در اینجا کار می کنند. رفت و آمد به شبستر نیز سخت و هزینه دارد. (در آن ایام جاده وایقان شبستر آسفالت نبود ماشین هم کم تردد می کرد.) ایشان اضافه کرد که ما با آقای مراد پور مشورت کردیم که ضرورت دارد یک مرکز درمانی با کمک های مردمی در وایقان احداث شود. البته ایشان از عنوان بیمارستان استفاده می کرد ولی مقصودش همان درمانگاه بود. گفتم من چه نقشی می توانم ایفا نمایم. جواب دادند شما پزشک هستید و مردم وایقان هم به شما علاقمندند اگر از زبان شما این پیشنهاد را بشنوند به احتمال قوی استقبال می کنند. بالاخره پس از کمی مذاکره وبیان مشکلات و راهکارها قبول نمودم. مرحوم توکلی چون تجربه ای از خامنه داشت پیشنهاد کردند که در وایقان هم جمعیت هلال احمری مانند خامنه تأسیس نماییم و حق عضویتی نیز مقرر داریم اگر خوب فعالیت بکنیم اکثر وایقانیها عضو خواهند شد. بدینترتیب در مدت یکی دو سال هزینۀ ساخت درمانگاه تأمین می شود مسلماً دولت نیز کمک می کند شاید بعضی از خیرین نیز کمک های موردی داشته باشند. نظر ایشان را پسندیدیم و قرار گذاشتیم همین موضوع را به مردم ابلاغ کنیم. غروب نزدیک می شد در مسجد صاحب الزمان که در آن ایام "میللی یا خان مچیدی" نام داشت سفرۀ احسان امام حسین(ع) برای شام تدارک دیده شده بود. تصمیم گرفتیم برای شام و شرکت در عزاداری به آن مسجد برویم و به دستجات دیگر نیز اطلاع داده شود که بعد از شام جهت عزاداری به آن مسجد بیایند. همین کار را انجام دادیم. بعدا زشام هر چهار دسته عزاداری به آن مسجد آمدند. عزاداری خوبی برگزار شد. بعداز عزاداری من پشت تریبون رفتم تا آن روز برای آن همه جمعیت صحبت نکرده بودم وقتی پشت تریبون قرار گرفتم درمرحلۀ اول دچار اضطراب شدم کم مانده بود که نتوانم صحبت کنم. به سختی و با حالت لرزش صدا این آیه را قرائت کردم: "المال والبنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک و خیر املا " شروع به صحبت کردم و بتدریج اضطرابم از بین رفت و به صحبت خود مسلط شده، موضوع را مطرح کردم. با استفاده از آیات و احادیث و اشعار فارسی مردم را برای چنین اقدامی تشویق نمودم. خارج از انتظارم، حضاربسیاراستقبال کردند. دیدم جلسه کاملاً آمادگی کمک دارد.آقای اسماعیل برزگری را مورد خطاب قرار دادم که آماده باشند و کاغذ و قلمی بیاورند و کمک های اعلامی حضار را بنویسند. همه چیز برای گرفتن کمک های مردمی آماده شد. حضار برای اعلام کمک خود از هم سبقت می گرفتند، به نحوی که آقای برزگری نمی رسید همۀ موارد را یادداشت کند. آقای جعفر صاحبی هم به کمکش آمد آقایان حاج برجعلی برجی و حاج میرابوطالب طباطبایی و مرحوم حسنعلی حسن زاده و مشهدی کمال صادقزاده پول ها را می گرفتند و می شمردند و دسته بندی می کردند در آن جلسه یک میلیون و هشتاد و پنج هزار ريال پول نقد جمع شد تعدادی نیز تعهد نمودند که بعداً پرداخت نمایند. عده ای هم تعهد کردند که آجر مورد نیاز بنای در مانگاه را تآمین نمایند بیش از پنجاه هزار آجر در آن جلسه تعهد شد بهای هر دانه آجر در آنزمان حدود سی ريال بود.
گرچه جمع آوری کمک های مردم تا دیر وقت شب طول کشیده بود ولی مردم بقدری شاداب بودند که احساس خستگی نمی کردند. در مورد محل احداث در مانگاه پیشنهاداتی داده شد هر کسی جایی را پیشنهاد می نمود تصمیم گیری در مورد این قسمت مشکل تر بود. در اثنای این مذاکرات بود که فردی به نام مرحوم محمد باقر مالکی برخاست و اعلام نمود که من ملکی دارم که حاضرم برای این امر احسان نمایم. او مکان ملک خود را به اطلاع حضار رسانید جای مناسب و قابل دسترس برای همۀ محلات بود همه خوشحال شدند او با این اقدام خداپسندانۀ خود به خیلی از بحث ها که می توانست بعداً مشکل ساز باشد خاتمه داد. در همان جلسه متنی در همین رابطه نوشته شد و او هم امضا کرد خداوند روحش را شاد فرماید. محلی که او برای ساخت درمانگاه اهدا نمود در کوچۀ فرعی مقابل خانۀ مرحوم میرزانبی بود که حدود یکهزار و ششصد مترمربع وسعت داشت. به همین سبب است که این کوچه را درمانگاه نامگذاری کرده اند. بقیه شرح ماوقع احداث در مانگاه را برای اینکه از اصل موضوع که توصیف محلۀ "داش کوچه سی" می باشد خارج نشویم در جای دیگر بیان خواهم کرد.