کاروان عارفان
کاروان عارفان
سال 1338 یکسال پس از فوت پدرم به وایقان آمدم و در دبیرستان گلشن راز شبستر در کلاس نهم به تحصیل مشغول شدم. با توجه به اینکه در آن ایام جادۀ بین شبستر و وایقان مانند امروز پر تردد نبود و اصولاً جادۀ درست و حسابی نداشت و ماشین نبود فاصله بین شبستر و وایقان را پیاده و اکثراً تنها رفت و آمد می نمودم. در فصلی که روزها بلند بود این رفت وآمد چندان مشکل نبود ولی وقتی فصل زمستان رسید و روزها کوتاه شد، چون در آن ایام مدارس دو شیفته بودند بنابراین کلاسها تا ساعت چهار و گاهی تا پنج بعد ازظهر ادامه می یافت و در زمان تعطیلی کلاسها وقت غروب فرا می رسید، به همین جهت بازگشت من از شبستر به وایقان خیلی مشکل و برایم ترسناک بود. در آن زمان مرحوم فتح الله فضل اللهی رییس فرهنگ شبستر بودند و جناب آقای ترابگر که مدیر مدرسه من در تهران بودند مرا موقع آمدن از تهران به ایشان سپرده بودند. ایشان در حق من محبت کردند و اجازه دادند که ایام زمستان را که روزها کوتاه بودند در منزل ایشان باشم و فقط روزهای تعطیل به وایقان بروم. ایشان در قلعه باغ مقابل پارک گلستان شبستر ودر خانه ای که متعلق به مرحوم یحیی پور بود سکونت داشتند. بنابراین روزهایی که به خانۀ ایشان می رفتم از مقابل باغچه ای می گذشتم که در آن موقع به آن باغچۀ گلشن می گفتند. بقعه ای در این باغچه بود بعضی ها می گفتند امامزاده است. بعدها متوجه شدم که آنجا مقبرۀ عارف بزرگ،شیخ محمود شبستری است. ولی باز به اهمیت و بزرگی شخصیتی که در آنجا آرمیده بود پی نبردم. اساساً تودۀ مردم شبسترنیز مانند من بودند. تا اینکه وارد دانشکدۀ زبان وادبیات فارسی تبریز شدم. اقتضای این رشتۀ تحصیلی آن بود که با مشاهیر ادبی آشنا شوم. در آن زمان باعظمت شخصیت شیخ آشنا شده و برایم معلوم شد که ایشان خالق اثر بزرگ و ماندگار گلشن راز است. در ضمن تحصیل از اساتید بزرگوارم اشعاری از گلشن راز را به مناسبت هایی شنیدم یا در لابلای متون خواندم. کتاب گلشن راز را تهیه کرده و آنرا خواندم ولی چون در مراحل ابتدایی بودم آنچنان که باید به محتوای آن پی نبردم با راهنمایی و معرفی یکی از اساتیدم شرح گلشن راز لاهیجی را تهیه نمودم و وقت و بیوقت به خواندن آن پرداختم و بعضی اشکالات را نیز از اساتیدم پرسیده و رفع نمودم و دریافتم که کتاب گلشن راز از چه عظمت و فخامتی برخوردار است و بین خواص و عرفا تا چه اندازه مورد توجه است تازه به مظلومیت شیخ پی بردم.
در آن روزگار آرزو داشتم که این شیخ بزرگوار برای همۀ مردم شناخته شود و وقتی از همشهری هایش می پرسیم که این بقعه مربوط به کیست نگویند نمی شناسیم یا نگویند امامزاده است. ولی کاری از دستم ساخته نبود.
تحصیل در دانشکده ادبیات تبریز تمام شد. در کلاسهای درسم برای دانش آموزانم از ایشان تعریف می کردم ولی بُرد سخنم تا چهار دیواری همان کلاس بود. در سالهای بعد جهت تحصیل رشته پزشکی به تهران رفتم دوری از شبستر و مشغلۀ زیادِ تحصیل و مسایل خانودگی تا حدی فکر شیخ را در مخیله ام کمرنگ نمود و اصولاً جایی در مغزم برای این نوع مسایل باقی نماند.به قول شاعر:
"از دل برود هرآنچه از دیده رود"
تحصیل در رشته طب تمام شد دوباره برای اشتغال به طبابت به شبستر باز گشتم از قضا خانه ای که در شبستر تهیه نمودم نزدیک آرامگاه شیخ بود به تدریج علاقه به شیخ و افکار احیای آرامگاه او در خاطرم زنده شد. تا اینکه مردم شبستر مرا به نمایندگی مجلس انتخاب نمودند.
با انتخاب شدن به نمایندگی مجلس آنچه را که تا آن روز انتظار داشتم دیگران انجام دهند به دوش خودم افتاد . یاد این غزل حافظ افتادم:
سالها دل طلب جام جــــم از ما ميکــــــرد وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا ميکرد
گوهري کز صدف کون و مکان بيرون است طلب از گمشــــــدگان لب دريا ميکـــرد
مشــــکل خويش بر پيــــــر مغان بردم دوش کــــو به تاييــــــد نظر حل معمــا ميکرد
ديدمش خرم و خنـــــدان قدح باده به دســــت و اندر آن آينه صـــد گونه تماشــا ميکرد
گفتم اين جام جهان بين به تو کي داد حکيــــم گفت آن روز که اين گنبـد مينــــا ميکرد
بي دلي در همه احــــــوال خــــدا با او بــــود او نميديدش و از دور خــــدا را ميکرد
اين همه شــــعبده خويش که ميکرد اين جـــا ســـــامري پيش عصـا و يد بيضا ميکرد
گفت آن يار کز او گشــــت ســـــرِ دار بلنــــد جرمش اين بود که اســرار هويدا ميکرد
فيـــض روح القـــدس ار بـــاز مدد فرمـــــايد ديگــران هم بکنند آن چه مسـيحا ميکرد
گفتمش ســــلســـله زلف بتـــــان از پي چيست گفت حافظ گلهاي از دل شـــــيدا ميکرد
بالاخره تقدیر چنان بود که این مسؤولیت را خودم به عهده بگیرم. بنابراین یکی از رسالت های دورۀ نمایندگی خود را آن قرار دادم که تلاش نمایم شیخ از مهجوریتی که بین توده مردم دارد بیرون آید در عین حال آرامگاهی در خور شأنش احداث گردد.
حال که تریبون به دستم افتاده بود هر سخنرانی را در هرجا با تمسک به شیخ و قرائت چند بیت از او شروع کردم و اجمالی از مقام او بیان نمودم و به مستمعین و به ویژه همشهریانم یادآور شدم که چه گوهر گرانبهایی در اختیار ماست و ما از او غافلیم.
آرامگاه شیخ که گوشه ای از باغ گلشن ساخته شده بود و درب ورودی آن نیز در اثر تعریض خیابان از بین رفته بود شامل دو فضای گنبدی بود که در زیر یکی از گنبد ها مقبرۀ شیخ در کنار استادش شیخ بهاء الدین یعقوب قرار داشت. این ساختمان در ز مان قاجار بنا گردیده بود. فضای دیگری که در زیر گنبد دیگر قرار داشت به شکل یک حسینیه توسط هیأت قلعه باغی ها اداره می شد.
برای توسعه آرامگاه نیاز بود که محوطۀ باغچه گسترش یابد بنا براین باید خانه های اطراف خریداری می گردید.
در آبانماه سال 67 که چند ماه از نمایندگیم گذشته بود وقت ملاقاتی از حضرت آیة الله خامنه ای که در آن زمان رییس جمهور بودند خواستم. پس از شرفیابی به محضرشان یکی از خواسته هایم کمک برای توسعه آرامگاه شیخ بود. نامه ای از قبل تهیه نموده بودم نامه را تقدیمشان کردم معظمٌ له به محض دریافت نامه و قبل از خواندن آن، چند بیت از سرآغاز گلشن راز را به شرح زیر قرائت فرمودند:
به نام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
زفضلش هر دو عالم گشت روشن زفیضش خاک آدم گشت گلشن
توانــــایی که در یک طــرفة العین زکاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قــــدرتش دم بر قلــم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
سپس توضیحاتی در مورد این ابیات و شرح حال و عظمت شیخ بیان نمودند با قرائت نامه پی نوشتی خطاب به جناب آقای مهندس موسوی نخست وزیرنوشتند که مساعدت کنید. نامه را خدمت آقای مهندس بردم. در آن زمان آقای اسماعیل زادۀ شبستری در نخست وزیری بودند ایشان نیز خیلی کمک کردند تا اینکه مبلغ یازده میلیون تومان اعتبار برای توسعه محوطۀ آرامگاه اختصاص یافت. این اعتبار در اختیار شهرداری شبستر قرار گرفت و چند خانه از اطراف آرامگاه تملک گردید البته خود شهرداری نیز در این مورد از نظر مالی و اجرایی کمک کردند.
پس از تملک املاک مجاور با ادارۀ کل ارشاد اسلامی و سازمان میراث فرهنگی مذاکره شد جناب آقای دکتر تقی پور مسؤول سازمان میراث فرهنگی خیلی کمک کردند تا نقشه های توسعۀ آرامگاه متناسب با وسعت زمین و هماهنگ با خود بقعه طراحی گردید البته سازمان میراث فرهنگی تهران نیز در این مورد هماهنگی های لازم را انجام داد و خود جناب آقای مهندس حجت رییس سازمان میراث فرهنگی کشور به همراه چند کارشناس از جمله مهندس شیرازی (نوۀ مرحوم آیت الله میرزای شیرازی مشهور صادر کننده فتوای تحریم تنباکو) به شبستر آمدند و راهنمایی های لازم را انجام دادند.
همه چیز برای توسعه آماده بود. دنبال بانی می گشتیم که هزینه احداث آرامگاه را تأمین نماید. تا این که به فضل پروردگار یک فرد خیری از تبار شبستری ها به نام جناب آقای مهندس محمد رضا دادرس آماده شد که هزینه احداث بقعه شیخ را مطابق نقشۀ میراث فرهنگی تأمین نماید.
برنامه ها همه به خوبی پیش رفت و منتظر آن بودیم که در روز مناسبی کلنگ احداث بنا به زمین زده شود تا این که خبردار شدیم یکی از شیخ محمود شناسان که اهل انگلیس و از اساتید زبان و ادبیات فارسی دانشگاه در لندن هستند قصد دارند به ایران بیایند. این موضوع را جناب آقای نیازی که از دوستان جناب آقای ابراهیم شفاعی و یکی از شاگردان آقای الهی قمشه ای است به ما اطلاع دادند. به ایشان گفتیم که برنامه ای برای کلنگ زنی داریم و از او خواستیم تا برای دعوت از پروفسور لوئیسون انگلیسی و آقای قمشه ای به ما کمک کنند.
آقای ابراهیم شفاعی یک مهمانی در منزل خود ترتیب داده و از آقایان نیازی و الهی قمشه ای برای شام دعوت نمودند. در همین مهمانی از آنها قول گرفتیم که در مراسم افتتاح همراه پروفسور لوئیسون شرکت کنند.
بدینسان تمام مقدمات کار برای کلنگ زنی آماده شد. مسؤولین و معتمدین شبستر برنامۀ کلنگ زنی را برای تیرماه 1383 فراهم نمودند. شورای هماهنگی جمعیت های اسلامی شهرستان شبستر نیز در تهران هماهنگی های لازم را انجام داد و عند اللزوم کمک کرد.
برای برنامه ریزی، جلسات متعددی در دفتر آموزشگاه علامه که متعلق به آقای اشرفی زاده بود تشکیل گردید و دراین مورد ایشان زحمات زیادی کشیدند. جزوه ای نیز برای معرفی شیخ و آثارش تهیه و با هزینه خیرین شبستری چاپ شد. مهمانهای مقیم تهران از همۀ آبادیها دعوت شدند و قرار شد که به صورت جمعی از تهران به شبستر برویم. به همین منظور چند کوپه قطار تبریز به تهران برای رفت و برگشت تهیه نمودیم. همراهانی که در این قطار با ما همراه بودند عبارتند از : جناب آقای احمد اشرفی زاده، جناب آقای حاج اسماعیل میکاییلی، جناب آقای حاج اسماعیل مهرعلیزاده، جناب آقای حاج اسماعیل آغازی، جناب آقای حاج فرخ اشرفی، جناب آقای حاج یوسف کلاهی، جناب آقای کتانی، جناب آقای حاج فریدون درستی، مرحوم حاج میر مسعود موسوی، حناب آقای پور مطلب، جناب آقای عالیفرد، جناب آقای حاج محمود علمشاهی، اینجانب و چند نفر دیگر از همشهریان محترم. البته تعدادی از مهمانان نیز با اتومبیل سواری یا هواپیما آمدند.
در کوپه های قطار جای معینی برای افراد تعیین نشده بود در هر کوپه چند نفری جمع می شدیم و صحبت می کردیم سفر بسیار زیبایی بود هنوز خاطره آن را به یاد داریم. در اثنای همین مسافرت بود که جناب آقای حاج محمود علمشاهی فی البدیهه شعری سرودند و آن شعر این است:
کاروان عارفان
کاروانِ عارفـان با جمع یاران آمده است عاشقش "لویسون" به دیدارش به ایران آمده است
ساربانش سعدی شــــیرین سخن ازشهر گل همــرهش هم با صــفا حــافظ غزلخوان آمده است
باباطاهر با هزاران خرقه عریـان میرسد شاعر هفت شهرعشق است از خراسان آمده است
ملاصـــدرا ونظامـی، مولوی مولای روم شـیخ بهــایی درکنــارش شــیخ صنعان آمده است
جام می دردسـت خیام است واوسـا قی شده هوشـیاران را خبــر کــن میگســــاران آمده است
شــــهریارآن خــــالق افســـــانۀ حیــــدربابا گرچه صــاحبخانه است امروزمهمان آمده است
شمس تبریزی به مهمانان خوش آمد می کند اعتصــــامی همچنـــان افتــــان وخیزان آمده است
شیخ معجز باســــرود قطعه ای بحرطویل بر جــــوار بقعـــه اش او را نگهبـــان آمده است
کفشـــــدار آســــــتانش را اگــــر قا بل بود خادمی از خیــــل مشــــتا قان ز وایقان آمده است
اجرای برنامه کلنگ زنی و نحوۀ احداث بنا و زحمات افرادی همچون آقای پورموسی قلی شهردار وقت شبستر و آقای خواجه ای کارگزار و نمایندۀ آقای دادرس در نظارت و اجرای پروژه موضوع دیگری است که انشاء الله در فرصت های دیگر به آن خواهم پرداخت.
ساعت 20 مورخ 30/4/1391
مصادف با غره ماه رمضان سال 1433 قمری
حسن امین لو
زنده نگه داشتن یاد ایام،افراد و مکان هایی که باخاطرات ما عجین شده است نه تنها از حلاوت خاصی برخوردار است بلکه پاسداری از آنها و ظیفه ایست که هر کس در حد توانایی خود ملزم به انجام آن است. من در وایقان –آبادی ای از توابع شهرستان شبستر-در سال 1323 متولد شده ام . روز های زیبایی از زندگیم را در آنجا گذرانده ام.خاطراتی که بعضا منحصر به فرد نیز میباشند برای من در آن ایام شکل گرفته که فرصت را مغتنم شمرده و ضمن معرفی این آبادی برای خوانندگان ، تعدادی از آنها را نیز مختصرا بیان خواهم کرد.