شرح حال مولانا (قسمت اول)
مقدمه:
قرن هفتم هجری قمری یکی از پر حادثه ترین دوره های تاریخی در ایران و اسلام است. در این دوره در سه جبهه جنگهای سختی در جریان بود:
1- جنگهای صلیبی
2- حملات وحشیانۀ مغول ها به ایران
3- جنگهای عقیدتی بین سه گروه فکری
-
حکما و فلاسفه
-
فقها و عالمان دین
-
عرفا و اهل طریقت
1 – جنگهای صلیبی مجموعه جنگهای مسیحیان غرب اروپا با مسلمانان بخشهایی از جهان اسلام بین سده پنجم و هفتم هجری ( یازدهم و سیزدهم میلادی ) است. این جنگها به دعوت مقامات كلیسای كاتولیك رومی و همراهی و حمایت امپراتور روم شرقی، با اعلام هدف آزادسازی بیتالمقدّس از دستمسلمانان و ایجاد دولتهای صلیبی در نقاط مختلف فلسطین صورت گرفت. جنگهای صلیبی مجموعاً هشتبار به وقوع پیوست. جنگهای صلیبی مناطق وسیعی از اروپا و شام و تركیه و مصر و شمال افریقا را دربرگرفت و در آناقوام و طوایف مختلفی با زبانها و معتقدات و باورها و انگیزههای گوناگونی شركت كردند وجه تسمیه و مفهوم. تعبیر «جنگ صلیبی» معادل واژه انگلیسی Crusade است كه خود از واژه اسپانیایی Cruzada (دارای نشانِ صلیب) برگرفته شده است، زیرا شركت کنندگان مسیحی در اینجنگ به دستور پاپ اوربانوس دوم منادیاینجنگها، بر رویشانه راست لباسیا زرهخود نشانصلیب میدوختند. مورخان معاص راسلامی نیز، بیتوجه به مضمون دینی این نامگذاری، همان را پذیرفتهاند، بسیاری از مورخان غربی و برخی از مورخان معاصر مسلمان به این جنگها صبغه مذهبی دادهاند و تعصب دینی را در رأس دلایل بروز جنگها دانستهاند؛ درحالی كه، عملكرد كلیسا و سخنان پاپها و رفتار مهاجمان) به روشنی نشان میدهد كه عامل دینی، با همه اهمیت آن، در این جنگها بیشتر پوشش فریبندهای برای رسیدن به اهداف مادّی و اقتصادی و كشورگشایی بوده استبه نوشتهشماریاز مورخان، مهمترین عامل وقوع جنگ آن بود كه تركان سلجوقی پس از آنكه در اواخر سده پنجم هجری بر شام و بیتالمقدّس تسلط یافتند. اینامر بر مقامات كلیسا گران آمد و زمینه ساز شروع جنگ شد بدون شك یكی از مهمترین عوامل وقوع جنگ، اوضاع بد اقتصادی و اجتماعی غرب اروپا بود. مردم غرب اروپا در اواخر سده پنجم هجری (یازدهم میلادی) دچار خشكسالی، طوفان، سیل، قحطی، بیماری های واگیر و غیره بودند. این بحران شدید در سایه نظام فئودالی، باعث درگیری میان امیران و تیولداران بر سر تصاحب زمینهای یكدیگر میشد و كارگرانو كشاورزانو بردگان تاوان آن را میپرداختند. در چنین اوضاعی مردم فرانسه دعوت پاپ و واعظان كلیسا را به شركت در جنگی مقدّس به امید وعدههای آنان به زندگی بهتر، رهایی از فقر و بردگی، و كسب ثروت و نیز زیارت سرزمین موعود در فلسطین، آمرزش گناهان و گاه نیز برای كسب شهرت یا ماجرا جویی اجابت کردند. جهان اسلام نیز در این ایام به دو بخش بزرگ تقسیم شده بود؛ بخش شرقی آن را خلفای عباسی در بغداد و بخش غربی آن را خلفای فاطمی در قاهره اداره میكردند. میان این دو بخش همواره كشمكش وجود داشت و این امر هر دو حكومت را ضعیف و آسیبپذیر كرده بود. امیران و خاندانهای حكومتگر مناطق مختلف جهان اسلام نیز همواره با یكدیگر در جنگ و ستیز بودند و توجهی به خطر دشمنان خارجی نداشتند. در سال 477، سلیمانبن قُتُلْمِشْ سلجوقی شهر انطاكیه را به نام سلطان ملكشاه سلجوقی فتح كرد. سپس، نواحی مختلف آسیای صغیر را به قلمروی خویش افزود و دولت سلجوقیان روم را تأسیس كرد. سپس سلجوقیان و دودمان مستقل دانشمندیان بر پارهای دیگر از شهرهای آسیای صغیر چیره شدند. سلیمان در سال 479، در جنگ با تاجالدوله تُتُش بن البارسلان بر سر تصرف حلب كشته شد و به این ترتیب آسیای صغیر از وجود فرمانروایی نیرومند كه می توانست سلجوقیان را در برابر خطر صلیبیان رهبری كند، محرومشد . ملكشاه كه از دو دستگی و نزاع در خاندان سلجوقی و نیز تسلط برادرش، تتش، بر سرزمین شام احساس نگرانی میكرد، در سال 479 به حلب لشكر كشید، آنجا را فتح نمود و به حاجب وفادارش، قسیمالدوله آقسنقر مؤسس خاندان حكومتگر زنگی، سپرد. انطاكیه را نیز از وزیرِ سلیمان بن قتلمش تحویل گرفت و بهسردار خود، یاغیسیانتركمانی، واگذار كرد
با مرگ ملكشاه، منازعه قدرت میان چهار فرزند خردسالش درگرفت و طی چند سال، حكومت عظیم سلجوقیان به پنج دولت كوچك تجزیه شد. این منازعه افزایش نیز پیدا كرد و تا زمان شروع اولین حمله صلیبی ادامه یافت.
گرچه بازماندگان سلاجقه در آسیای صغیر به صورت های حکومت های محلی تا اواخر قرن هفتم هجری حکومت می کردند ولی صلیبیون با همان اهدافی که به آن اشاره شد مرتبا به این مناطق حمله کرده و کشتار می نمودند. آثار این حملات و درگیری ها تا غرب ایران کشیده شده و ناامنی ها و گاهی غارت و کشتارهایی ایجاد می کرد..
با توجه به توضیحات فوق با و جود این که جنگهای صلیبی در قرن پنجم شروع شده بود ولی در قرن ششم به اوج خود رسید و در قرن هفتم نیز ادامه یافت.
2 – حمله مغول ها به ایران:
چنگیز پس از تاخت و تاز در چین شمالی توانست پکن را تسخیر کرده سپس به طوایف اویغور و اقوام قراختائیان تسلط یافت. خوارزمشاه نیز با کشورگشایی در شرق کشور قلمرو خود را توسعه داد و با شکست دادن طوایف غور دیوار حایل ایران را با مغولستان برداشت و در نتیجه این دو قدرت بزرگ باهم همسایه شده و مرز مشترک یافتند.
آنچه از شواهد برمیآید لشکرکشی چنگیز به ایران برای بدست آوردن سرزمینی تازه و کسب غنائم نبود زیرا چنگیز با وجود کشور پر ثروت و عظیم چین که در تصرف داشت به لشکرکشی به ایران نیازی نداشت. چنگیز به رواج بازرگانی و تردد تجار علاقهٔ فراوانی داشت و بازرگانی را تشویق مینمود و برای همین در صدد برآمد با سلطان محمد خوارزمشاه که او را پادشاهی مقتدر میدانست روابط دوستی برقرار سازد. به همین منظور جمعی از تجار خود را به ریاست محمود یلواج با هدایایی به خدمت سلطان محمد فرستاد و او را از وسعت کشور و قدرت و لشکر و آبادانی متصرفاتش مطلع ساخت. سلطان محمد نیز که در صدد توسعه متصرفات خود بود از اینکه چنگیز او را در نامهاش احتمالاً از روى تحبیب و برترى سنى، فرزند خطاب کرده بود خشمگین شد اما محمود یلواج به تدابیری آتش خشم او را فرو نشاند و راضی ساخت که با چنگیز خان روابط دوستی برقرار سازد.
در همین جهت اولین سفیر سلطان خوارزم نیز در پکن پذیرفته شد و چنگیز تجارت بین مغول و قلمرو سلطان را لازمهٔ ایجاد روابط دوستانه اعلام کرد. در جریان همین احوال تعدادی بازرگان مسلمان از قلمرو سلطان پارهای اجناس به ولایت خان مغول بردند و چنگیز هرچند در آغاز ورود با آنها با خشونت رفتار کرد، سرانجام از آنها دلجویی نمود و آنها را به خشنودی بازگرداند.
چنگیز در پاسخ به سفر سفرا و بازرگانان ایرانی به مغولستان، در سال 614 هجری قمری (1218 میلادی ) تعدادی بازرگان مغول که تعدادشان به ۴۵۰ نفر میرسید و ظاهراً اکثر آنها نیز مسلمانان ولایت وی بودند با پارهای اجناس به همراه ایشان و با نامهای شامل توصیهٔ آنها و درخواست برقراری رابطه بین دو دولت، به قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاد، اما غایرخان (اینالجق) حاکم اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه بود، در مال بازرگانان طمع کرد و تجار مغول را به اتهام جاسوسی در سرحد قلمروی مورد حکومتش توقیف کرد و سپس با اجازهٔ سلطان محمد خوارزمشاه که در آن هنگام در ولایت عراق بود و گزارش غایرخان را نشانهٔ سوءنظر چنگیز تلقی کرد، تمامی این بازرگانان را قتل عام کرد سپس گماشتگان خوارزمشاه بار کاروان را که شامل ۵۰۰ شتر طلا، نقره، مصنوعات ابریشمی چینی، پوستهای گرانبها و امثال اینها بود فروختند و مبلغ حاصل را به مرکز دولت خوارزمشاهی فرستادند.
چنگیز خان از واقعهٔ اترار مطلع گردید و از خوارزمشاه درخواست نمود تا مسبب این واقعه یعنی غایرخان را به او سپارد و خسارات وارده را جبران نماید. سلطان محمد مایل به استرداد غایرخان نبود زیرا بیشتر لشکریان وغالب سرکردگان لشکر او از خویشان غایرخان بودند و همچنین مادر سلطان محمد، ترکان خاتون، که در کارها نفوذ داشت نیز مانع از این کار شد و چنین شد که سلطان محمد نه تنها درخواست چنگیز خان را قبول نکرد بلکه سفیر چنگیزخان که برای ابلاغ این درخواست استرداد غایرخان به پایتخت خوارزمشاهی آمده بود نیز به امر سلطان محمد به قتل رسید و همراهان او با ریش و سبیل بریده به نزد چنگیز بازگردانده شدند. این رفتار جنگ طلبانهٔ محمد خوارزمشاه هجوم چنگیزخان را به آسیای مرکزی تسریع نمود.
نویسندهٔ کتاب تاریخ جهانگشای، عطاملک جوینی در این باره نوشتهاست:
غایرخان بر امتثال اشارت، ایشان را بیمال وجان کرد بلکه جهانی را ویران و عالمی را پریشان و خلقی را بیخانومان و به هر قطرهای از خون ایشان جیحونی روان شد و قصاص هر تارمویی صد هزاران سر، بر سر هر کویی، گویی گردان گشت و بدل هر یک دینار هزار قنطار پرداخته شد.
البته خلیفه بغداد نیز در حملۀ مغول به ایران بی تأثیر نبود چون سلطان محمد خوارزمشاه با اقتداری که کسب نموده بود به اطاعت خلیفه بغداد تمکین نمی کرد. البته این حمایت از مغولان دامن خود خلفا را گرفت و چند سال بعد طومار خلفا به دست هولاکو ی مغول در هم پیچیده شد. " هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت".
چنگیز در سال 615 هجری قمری به اترار حمله کرد و اترار از ترس جانش شش ماه مقاومت نمود و بالاخره تسلیم شد و توسط خان مغول به چشم و گوشش نقره داغ ریخته شد.
چنگیز پس از اترار عازم سمرقند شد و سلطان محمد که به این شهر خیلی اهمیت می داد با تمام نیرو وارد این شهر شد تا آن را از سقوط نجات دهد ولی به دلیل اشتباهات استراتژیک شکست خورد و شهر سمرقند سقوط کرد. سقوط این شهر در سال 616 بود و این همان سالی است که پدر مولانا یعنی بهاء الدین ولد تصمیم گرفت که از بلخ مهاجرت کند. در فراز های بعدی در این مورد بیشتر خواهیم نوشت.
پس از سقوط سمرقند شهرهای دیگر از جمله خجند و بخارا نیز به دست سپاهیان مغول افتاد و هزاران نفر کشته شدند و باغات و مزارع و شهرها با خاک یکسان گردید.
در سال 617 هجری قمری پایتخت سلطان محمد یعنی گرگانج نیز سقوط کرد و مغول ها به طرف بلخ حمله ور شدند و آن شهر را نیز به خاک وخون کشیدند. البته پدر مولانا و خانواده اش در آن شهر نبودند تا در کنار همشهریان دیگر از تیغ سپاهیان خونخوار مغول بگذرند در این ایام مولانای 12 ساله همراه پدرش به نیشابور رسیده بود. وهمبن زمان بود که بهاءالدین ولد به خدمت عطار رسید ومولانای دوازده ساله را به عطار معرفی نمود و تحسین او را بر انگیخت و عطار به پاس ذکاوت و هوش او کتاب اسرارنامه را به این کودک هدیه داد.
پس از سقوط پایتخت، سپاهیان مغول وارد ایران مرکزی شدند و همه شهرها را ویران و با خاک یکسان کردند و شهر نیشابور را که در آن زمان ازپرجمعیت ترین و ثروتمندترین شهرهای ایران بود با همه مقاومت ها در هم شکستند. مغولان نخست حاکم پیر شهر به نام مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار را کشتند.البته تا پای مغولان به نیشابور برسد بهاءالدین ولد پدر مولانا با خانواده خود آن شهر را ترک نموده بود.
پس از سقوط نیشابور سایر شهرهای ایران ازجمله شهرهای ری، قزوین، زنجان، همدان، مراغه و برخی دیگر از شهرهای آذربایجان مانند اردبیل در این حمله به کلی ویران شدند.
حملات سپاهیان مغول به قدری برق آسا و مخرب بود که عطا ملک جوینی مورخ مشهور در این باره نوشته است که وقایع حمله مغول در این یک جمله خلاصه می شود: "مغول ها آمدند، کندند، سوختند، کشتند، بردند و رفتند."
بقیه مطلب را در پست بعدی ملاخظه فرمایید