از ابراهیم بت شکن تا علی خیبر شکن

تولد حضرت ابراهیم

حدود 2000 سال قبل از میلاد در زمان حکومت نمرود که پادشاهی جبار و بت پرست بود در بابِل نوزادی متولد شد که نام اورا ابراهیم گذاشتند. چون پدر ابراهیم در گذشت سرپرستی این کودک را عمویش "آزر" به عهده گرفت. آزر بت پرست بود حرفه اش نیز بت تراشی بود. بنابراین ابراهیم در یک خانوادۀ بت پرست بزرگ شد.

موحد شدن حضرت ابراهیم

وقتی به سن بلوغ رسید به این فکر افتاد که چگونه اجسام دست ساز خود بشر می توانند خدای او باشند. با این سؤال کار مبارزه ابراهیم شروع شد و او اندیشه کرد شاید ماه، ستارگان یا خورشید آفریدگار انسان باشد ولی او مشاهده نمود که این ها نیزبا همۀ عظمتشان افول می کنند لذا گفت که اینها هم نمی توانند خالق موجودات باشند بنابراین به خدای واحد که قابل رؤیت چشم و گوش ظاهری انسان نبوده و خالق آسمانها و زمین است روی آورده و گفت:

" إنى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما أنا من المشركين"

به قول مولانا:

اندراین وادی مرو بی این دلیل          لا أُحِــــبُّ الافلین گو چون خلیـــل

از خلیـــــــلی لا اُحـــب الافلین          پس فنا چون خواست رب العالمین؟

لا أُحِــــبُّ الْآفِلِینَ گفت آن خلیل        كی فنا خواهد از این رب جلیـــل؟

شکستن بت ها تو سط حضرت ابراهیم:

حضرت ابراهیم روزی که همه خارج شهر رفته بودند بت ها را شکست الا بت بزرگ که تبر را روی دوش او گذاشت. موقع مراجعت مردم از صحرا، وقتی از او پرسیده شد چه کسی بت ها را شکسته است برای اینکه ابراهیم عجز بت ها را از زبان خود بت پرستان اقرار گیرد، جواب داد این بت بزرگ بقیه بت ها را شکسته است. مردم گفتند مگر او می تواند این کار را انجام دهد. حضرت ابراهیم جواب داد وقتی او به این کار قادر نیست چگونه می تواند این همه مخلوقات در آسمان ها و زمین را بیافریند.

شعری از میثم امانی به عنوان مرام ابراهیم:

نوشــــته اند تبــــر را به نـــام ابراهیـــــم           شده است مظهر غیرت قیام ابراهیم

اگــرچه مــــردن نمـــرود، گـــام اول بود                   به انتـــها نرســــید انتقـــــام ابراهیم

به هر چه سنِّ زمین شد، ادامه خواهد یافت            کلام حضـــرت حق در کلام ابراهیم

حلال، کشتن بت های جاهلی شــــده است           به قولنــــــامه بیت الحــــرامِ ابراهیم

صـــراط عشق مســــیر مشــــخصی دارد                 حجـــاز، خانه کعبه، مقــــام ابراهیم

نترس از این همه جادوگری که می شکند                ســــکوت بتکده ها با ســلام ابراهیم

به وعـــده های سرانجام مطمئن باشـــــید                 که خلف وعــــده ندارد مــرام ابراهیم

به دستور نمرود قرار شد که حضرت ابراهیم را با منجنیق به داخل آتش بیندازند. خداوند آتش را برای او سرد و سلامت کرد " قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم" و آتش را تبدیل به گلستان نمود و او از این مهلکه نجات یافت.

به قول مولانا:

آتش ابراهیم را دندان نزد           چون گُزیدۀ حق بُوَد چونش گزد

یا در جای دیگر می فرماید:

اندر آ اسرار ابراهیم بین                 کو در آتش یافت سرو یاسمین

ازدواج مجدد حضرت ابراهیم و تولد حضرت اسماعیل و به وجود امدن آب زمزم:

حضرت ابراهیم پس از سالها ازدواج با سارا صاحب فرزند نشد و با توصیه سارا با کنیزشان هاجر ازدواج نمود. هاجر صاحب فرزند شد و نام او را اسماعیل گذاشتند. بعد از این اتفاق سارا حسادت کرد و به حضرت ابراهیم وحی شد که هاجر و اسماعیل را از شهر خارج و به منظقه ای که بین صفا و مروه است ببرد. او این کار را انجام داد و این مادر و فرزند را دربیابان رها کرد. وقتی ذخیرۀ آب تمام شد این مادر و کودک از تشنگی هلاک می شدند و هاجر نیز بین صفا و مروه سعی می کرد تا آبی پیدا کند. کودک از شدت تشنگی پاهای خود را بر زمین می مالید با عنایت پروردگار از محل مزبور آبی جوشید تا هاجر واسماعیل از آن آب بخورند و در آن محل درختی رویید تا ازمیوه های آن ارتزاق نمایند نام آن چشمه را زمزم گذاشتند.

به علت به وجود آمدن چشمه در آن صحرای بی آب و علف، قبیله ای از یمن به نام قبیله "جرهم" که دنبال آب بودند به آن منطقه رسیدند و در آنجا ساکن شدند بدینترتیب جمعیتی درآن محل به وجود آمد.

قربانی حضرت اسماعیل:

چند سال بعد که اسماعیل فرزند رشیدی شده بود از طرف خداوند به حضرت ابراهیم وحی شد که اسماعیل را بیابد و او را قربانی کند چون امر الهی بود حضرت اطاعت نمود و به سراغ اسماعیل آمد و قضیه را مطرح نمود. حضرت اسماعیل نیز چون موحد بود تسلیم امر پروردگار شد. اما در حین قربانی کارد گلوی اسماعیل را نبرید از بهشت گوسفندی فرستاده شد تا به جای اسماعیل قربانی شود. مشیت الهی بر این قرار گرفت تا اسماعیل زنده بماند تا از نسل او پیغبر خاتم ظهور کرده و منجی عالم بشریت گردد.

به قول مولانا:

حلق پیش آورد اسماعیل وار            کارد بر حلقش نیارد کردگار

یا در جای دیگر می فرماید:

همچو اسماعیل پیشش سر بنه        شاد و خندان پیش تیغش جان بده

باز سازی خانۀ کعبه:

حضرت ابراهیم با کمک حضرت اسماعیل تصمیم به نو سازی خانه کعبه گرفت و آن جارا باز سازی نمود و حجرالاسود را در جایگاه اصلی خود در دیوار کعبه گذاشت. (1892 سال قبل از میلاد مسیح). بدینترتیب خانه کعبه پرستشگاه مردم شد. قبایل از هر سو برای زیارت خانه خدا سرازیر شدند و به علت ارج و مقام خانۀ خدا کلید داری آن خانه مقام بزرگی محسوب گردید. در واقع کلید دست هر کس بود او و خانواده اش از یک ارج و قرب خاصی بر خوردار می شدند.

اسماعیل با زنی از طایفه جرهم ازدواج نمود و از نسل او سه قبیلۀ ایاد، ربیعه و مضر به وجود آمد. از مضر، طایفۀ قریش واز قریش قصی بن کلاب به وجود آمد که جد پنجم پیغمبر ما می باشد.

انتقال کلید داری کعبه از مضریان به خزاعیه

از زمان بازسازی خانه کعبه توسط حضرت ابراهیم حدود 2300 سال می گذشت در آن زمان کلید داری کعبه در دست قبیلۀ مضر بود. پس از شکسته شدن سد مآرب در یمن عده ای از قبایل یمن به سرکردگی خزاعه به مکه مهاجرت کردند چون قبیلۀ ایاد به گناه آلوده شده بودند خزاعه با کمک قبیله مضر قبیلۀ ایاد را از مکه بیرون کردند.

قبیلۀ ایاد که از مکه رانده شده بودند به فکر انتقام بودند و توطئه می چیدند تا سیادت قبیله مضر را از بین ببرند. چون مقدس بودن مکه به واسطه خانه کعبه و حجرالاسود بود لذا تصمیم گرفتند که با بردن حجرالاسود عظمت مکه را بشکنند بدینترتیب قدرت مضر نیز شکسته شود. شبانه و مخفیانه به مکه آمدند حجرالاسود را برداشتند و پشت شتری گذاشتند شتر مانند اینکه کوهی به پشتش بگذارند روی زمین خوابید هرچه تلاش نمودند شتر از جایش تکان نخورد سه شتر دیگر آوردند هر سه مانند شتر اول روی زمین خوابیدند چون صبح نزدیک می شد ربایندگانِ حجرالاسود از ترس اینکه رازشان آشکار شود حجرالاسود را در زیر ریگها مخفی کرده و از آنجا دور شدند. از قضا یک زن از خزاعیان در تاریکی شب ناظر این اتفاق بود او بدون اینکه صدای خود را در آورد جریان را تا آخر مشاهده کرد و محل مخفی نمودن حجرالاسود را دید.

صبح مردم مکه ازقبایل مختلف ازجمله قبیله خزاعی و مضر از ربوده شدن حجرالاسود آگاه شدند همه سراسیمه دنبال حجر می گشتند و شدیداً ناراحت بودند غیر از آن زن خزاعی که محل مخفی نمودن حجر را می دانست.

زن خزاعی، بزرگان خزاعی را جمع کرد و گفت که ربوده شدن حجرالاسود زمینۀ معامله ای را فراهم نموده که می تواند برای خزاعیان سروری بیاورد. آنها در وهلۀ اول معنی سخنان آن زن را نمی دانستند تا این که او مشاهدات و نقشۀ خود را بیان کرد و گفت سالهاست که مضریان کلیدداری، رفاده (غذادادن به زایرین کعبه) و سقایه (آب دادن به زایرین کعبه) را به عهده دارند و این عزت و افتخار از آنهاست. زن به خزاعیان نصیحت کرد که شما با مضریان بدینسان معامله کنید که در مقابل یافتن و تحویل حجرالاسود کلید داری از مضریان به خزاعیان برسد. این معامله انجام شد وکلیدداری خانه کعبه به دست خزاعیان افتاد.خزاعه بدینترتیب به قدرت و آقایی رسید.

انتقال مجدد کلیدداری خانه کعبه به مضریان (خاندان قریش)

قصی از خانوادۀ مضر بود و در زمان آن حادثه و انتقال کلیدداری از مضریان به خزاعیه کودک بود. در همان زمان نیز پدرش فوت نموده و همراه مادرش به شام رفته بود و قتی به سن بلوغ رسید و داستان را شنید تصمیم به باز پس گیری کلید خانه کعبه بر آمد. او به مکه بازگشت و از تنها دختر خزاعیه که حُبَی نام داشت خواستگاری کرد خزاعیه نیز به این ازدواج خوشنود بود برای اینکه از طریق این ازدواج نسل او به اصیل ترین خانوادۀ عرب متصل می شد. بدینترتیب قصی داماد خزاعیه گردید. عمر خزاعیه به پایان رسید و موقع مرگ کلیدداری خانه کعبه به تنها دخترش حبی رسید و ازطریق حبی نیز به قصی رسید و بدینسان کلید داری کعبه که از دست قبیله مضر خارج شده بود مجدداً به این قبیله رسید. به شاخه ای از قبیله مضریان که کلیدداری کعبه دست آنها بود و شریفترین و اصیل ترین شاخۀ مضریان می باشد قریش می گویند.

ساعت ۲۳ یکشنبه ۸/۵/۱۳۹۱

مصادف با نهم ماه رمضان المبارک

حسن امین لو