روزگار کلیدداری قُصی:

قصی با به دست آوردن مقام کلیدداری خانۀ کعبه به مقام بلندی رسید. او مردی تنومند، باهیبت، دارای شخصیت و اراده محکم وبخشنده بود. تمام قبائل عرب ریاست او را پذیرفتند و به طاعتش گردن نهادند. او با همۀ قدرتش قلبی بسیار مهربان داشت. گفته می شد که تا آن زمان مردی مانند قصی به ریاست قبائل نرسیده بود دلها و شمشیرها با او بود. اگر جنگی در می گرفت همه قبائل زیر پرچم او جمع می شدند. در زمان او امنیت و آرامش در سرزمین مکه حکمفرما بود و مردم در کمال خوشی زندگی می کردند.

خداوند به او تعداد پسران زیادی داده بود. پسر بزرگترش عبدالدار نام داشت. در بین پسرانش عبد مناف از همه شایسته تر بود. قصی وقتی به سن پیری رسید می خواست وصیت کند که بعد از او عبد مناف کلیدداری و ریاست قبائل را عهده دار شود ولی هنگام وصیت خاطره ای به یادش آمد که او را از این تصمیم بازداشت و عبدالدار را با وجود اینکه می دانست تدبیر عبد مناف را ندارد به جانشینی انتخاب نمود. خاطره ای که مانع گردید تا قصی از تصمیمش منصرف گردد به شرح زیر است:

عبد مناف داماد "مره" بود و همسرش عاتکه نام داشت. عاتکه حامله شد. روز حمل عاتکه فرا رسید. زنان خانواده طبق معمول دور عاتکه جمع شدند. درد او هر لحظه افزایش یافت. زایمان عاتکه طولانی شد و خطری که او را تهدید می کرد همه را نگران نمود. عبدمناف که در بیرون خانه بود و انتظار می کشید تا به او خبر خوشی بیاورند ولی انتظار او به پایان نمی رسید.

در این هنگام قصی با چهره درخشان وارد شد در نگاههای او اطمینان بود. سیمای او گشاده وقدمهایش پربرکت بود. با قدوم او کار عاتکه آسان شد و زایمان انجام گردید. عبدمناف از شنیدن خبر زایمان زنش خوشحال شد. عاتکه دو نوزاد پسر همزاد آورده بود. تصور کنید در سرزمینی که نوزاد پسر چه ارج وقربی داشت دو نوزاد پسر چه شادمانی ایجاد می کند.

اما این شادمانی عبدمناف زیاد طول نکشید و با شنیدن یک خبر دیگر بسیار اندوهگین گردید. و آن خبر این بود که این دو نوزاد به هم چسبیده اند. نوزاد به پدر بزرگ یعنی قصی داده شد. قصی با دیدن دو نوزاد پسر شاد گشت ولی وقتی مشاهده کرد به هم چسبیده اند متحیر شد.

همه متوجه اوضاع شدند و به فکر چاره جویی افتادند هرکس نظری می داد تا اینکه بزرگ کاهنان را خواستند تا از او راهنمایی بگیرند. کاهن بزرگ نوزادها را گرفت و روی به هر سو نمود و آهسته چنین گفت: "چاره ای نیست باید این دو را با تیغ از هم جدا کرد"

عبدمناف پرسید این کار خطری ندارد؟ قبل از این که جواب عبد مناف داده شود دو طفل از هم جدا گردیدند.

کاهن با تبسم توأم با نگرانی گفت در این کار سرّی است و آن سر این است که بین اولاد این دو نوزاد همیشه خونریزی خواهد بود.

نوزادی که پیشانیش زخمی بود "عبدشمس" و دیگری را "عمرو" نام نهادند.

این بود همان خاطره ای که قصی را از تصمیمش منصرف نمود و عبد مناف را با همه شایستگی ها به عنوان جانشین انتخاب نکرد. چون تصور کرد اگر عبدمناف جانشین او شود بعد از عبدمناف یکی از این دو نوزاد یا هردو به قدرت می رسند و خونریزی به راه می افتد. قصی این گونه تدبیر نمود بلکه جلو خطرات آتی را بگیرد ولی چنین نشد و در نسلهای این دو نوزاد مطابق پیش بینی کاهن همیشه کشتار و خونریزی اتفاق افتاد که بعداً آن اتفاقات را توضیح خواهم داد.

عمر قصی به پایان رسید و چراغ زندگیش خاموش گشت. بدینسان عبدالدار پسر بزرگ او کلیددار و بزرگ قبیله شد.

دوران کلیدداری عبدالدار:

عبدالدار کسی نبود که شایستگی این مقام را داشته باشد ولی وصیت قصی مبنی بر اطاعت دیگر برادران و برادرزادگان و به طور اعم کلیه افراد قبیله از ایشان مؤثر بود. انگار روح قصی همیشه ناظر بر امور بود و همه به احترام وصیت او از عبدالدار اطاعت می کردند او هم وظایف وفاده و سقایه (غذا و آب دادن) به زایران خانه کعبه و همچنین کلید داری خانه کعبه را انجام می داد. در زمان حیات او برادرش عبدمناف فوت نمود وغیر از آن اتفاق مهم دیگری هم نیفتاد و اگر اتفاق خاصی می افتاد او کسی نبود که از عهده برآید.

دو پسر همزاد عبد مناف به نام عبد شمس وعمرو مردان رشید و توانمندی شده بودند. مطابق وصیت پدر بزرگ خود از عبدالدار که عمویشان بود فرمانبرداری می نمودند. عبدشمس روحیه تجارت پیشگی داشت بیشتر به شام سفر می کرد و ثروت خوبی به دست آورده بود. عمرو نیز از نظر ثروت از عبدشمس کمتر نبود با وجود اینکه کمتر از عبد شمس حرص مال دنیا داشت ولی به علت منش بزرگ و سخاوتمندی که داشت و با لطف خداوند ثروتش بیشتر شده بود.

شروع اختلافات بعد از مرگ عبدالدار:

بعد از مرگ عبدالدار پسران او مقام کلیدداری و وفاده و سقایه خانه کعبه را به ارث بردند اما این پسران نیز مانند پدر خودشان آن جربزه کافی را برای ریاست قبایل نداشتند. پدرشان با پشتوانۀ وصیت قصی ریاست خود را ادامه داد اینها آن پشتوانه را نداشتند بنابراین بیشتر آسیب پذیر بودند. مخصوصاً از طرف عموزادگان یعنی عبدشمس و عمرو مقام آنها تهدید می گردید.

عبدشمس با توجه به ثروتی که از طریق تجارت به دست آورده بود و حس جاه طلبی هم داشت همیشه در مخیله اش این بود که چگونه کلیدداری خانه کعبه را تصاحب نماید و بنابراین در فکر توطئه بود. عبد شمس برای اجرای توطئه خود اطرافیان را به دور خود جمع کرد و قبایل دیگر مانند " تیم، حارث و زهره " را نیز باخود هم پیمان نمود و همه رؤسای قبایل را در جلسه ای دعوت نمود و طشت آبی فراهم کرد و گلابی در آن ریخت همه رؤسای قبایل دست خود را در آن آب فروبرده و به عبد شمس دست بیعت دادند. این بیعت را که با آب گلاب انجام شد حلف الطیبین گویند (حلف یعنی سوگند . طیب یعنی بوی خوش). اطرافیان پسران عبدالدار نیز دور هم جمع شدند دست های خود را در قدحی پر خون کردند و قول دادند با این پیمان تا آخرین قطرۀ خون از پسران عبدالدار حمایت نمایند. همه چیز برای شروع یک جنگ تمام عیار و خونریزی آماده شده بود.

تقسیم قدرت بین عموزادگان:

دور اندیشان صلح جوی قبیله به فکر افتادند که تدبیری بیندیشند و جلو خونریزی را بگیرند بنابراین بزرگان هردو طرف را جمع نمودند تا با مذاکره و تقسیم قدرت موضوع را فیصله دهند. صلح جویان به پسران عبدالدار پیشنهاد کردند که مقام سقایه و وفاده را به پسران عبدمناف واگذار نمایند. و آنها نیز قبول نمودند.

در مورد واگذاری مسؤولیت های سقایه و وفاده، به پسران عبد مناف نیز بزرگان حلف الطیبین در خانه عبد شمس جمع شدند عبد شمس میدانداری می کرد و می خواست طوری برنامه ریزی نماید تا این مقام ها را به دست آورد. بنابراین پیشنهاد را مطرح نمود و روی به حضار نمود تا رأی آنها را بشنود سکوتی برگزار شد کسی اعلام نظر نمی کرد و قلب عبد شمس به طپش افتاده بود و بی صبرانه منتظر جواب مثبت حضاربود اما دل حضار پیش "عمرو" بود و می خواستند که به عمرو رأی بدهند. نهایتاً یکی از حضار سکوت را شکست و گفت که شایستگی عمرو برای این مقام بیشتر است. سکوت شکسته شد و بقیه نیز با او هم عقیده شدند و همه به عمرو رأی دادند. بدینسان عبدشمس از تصاحب این مقام بازماند و عمرو که به خاطر وقار و بخشندگی های بی ریایش عزت و احترام فوق العاده ای کسب نموده بود به این مقام رسید. همۀ مردم "عمرو" را ثانی قصی می دانستند و حقاً نیز شایستگی او در حد قصی یا حتی بالاتر بود.

 

ساعت ۲۲ مورخه ۹/۵/۱۳۹۱

مطابق دهم رمضان سال ۱۴۳۳ فمری

حسن امین لو