از ابراهیم بت شکن تا علی خیبر شکن (قسمت سوم)
روزگار تولیت عمرو:
عبدشمس از شکستی که خورده بود بسیار ناراحت بود و آتش حسادتِ عمرو در دل او هر روز شعله ور می شد ولی به علت سیاستی که داشت کینه خود را بروز نمی داد. عبدشمس پسری داشت به نام امیه، او نیز به تبعیت پدر کینه و حسادت عمرو را در دل می پروراند. امیه به علت جوانی نمی توانست کینه خود را نسبت به عمویش مخفی نگهدارد. پس از مدتی عبد شمس فوت نمود اما حقد و کینه او نسبت به برادرش عمرو به صورت مضاعف در دل پسرش امیه روز افزون بود. این پسر که اموال زیادی از پدرش به ارث برده و خودش نیز از طریق تجارت ثروت زیادی به دست آورده بود دست بذل و بخشش البته نه از روی اخلاص بلکه به منظور رسیدن به مقام باز کرده بود و در این مورد می خواست از عموی خود در بخشندگی گوی سبقت را برباید و در دل مردم برای خود جای بیشتری باز کند اما این رفتار او تأثیر زیادی نداشت و همچنان مردم مکه وقبایل به عمرو احترام بیشتری می گذاشتند.
ملقب شدن عمرو به هاشم:
در یکی از سالها خشکسالی و قحطی فوق العاده ای درمکه به وجود آمد. گشادبازی های امیه او را به تنگ دستی انداخته بود. عمرو در این سال از بینوایان دستگیری می کرد و به آنها آذوقه می رساند. در یکی از روزها عمرو اموال خود را بدون اطلاع مردم به شترها بار کرد و از مکه خارج شد. فردای آن روز گرسنگان به طرف خانۀ او آمدند و عمرو را نیافتند و همه متحیر و ناراحت شدند برای کسی معلوم نبود که عمرو به کجا و به چه منظوری رفته است. چند روزی گذشت مردم مشاهده کردند که گله ای شتر به طرف مکه می آید وقتی گله نزدیک شد دیدند که عمرو در پیشاهنگ شتران است خیلی شادمانی کردند عمرو به محض اینکه به جماعت گرسنگان رسید بارهای شترها را که نان خشک بود، خالی کرد. دستور داد دیگ ها را آویختند نان های خشک را خرد کردند و شتری را نحر کردند و در دیگ ها آبگوشت بارکردند و با نانهای خشکی که خرد کرده بودند ترید درست کردند گرسنگان خوردند و سیر شدند. این کار مدتها ادامه داشت و عمرو بدینترتیب نگذاشت که در اثر قحطی مردم مکه آسیب بیشتری ببینند. در این واقعه عمرو تمام اموال خود را به شام برده و فروخته بود و در مقابل آن نان و شتر برای مردم قحطی زده مکه آورده بود.
به واسطه این بذل و بخشش و کار انسانی آوازۀ عمرو همه جا پیچید و کاروانهایی که به مکه می آمدند نام نیک او را به سایر مناطق می بردند. مردم در شأن او انواع لقب های نیک به کار می بردند از جمله چون او با دست خود مرتباً نان های خشک را خرد کرده و ترید می نمود تا به گرسنگان بدهد به او لقب "هاشم" یعنی "خردد کننده نان" دادند. و از آن به بعد او را هاشم و فرزندان او را نیز بنی هاشم صدا کردند.
هاشم پس از این قحطی به این فکر افتاد که برای مردم مکه از نظر اقتصادی تدبیری بیندیشد تا در قحطی های بعدی مشکل زیادی نداشته باشند چون او می دانست به علت طبیعت خشک مکه احتمال وقوع قحطی در آن زیاد می باشد. بنا براین بهترین راه بهبود وضع اقتصادی مردم بازرگانی بود. او به شام و سپس به یمن سفر کرد و با امرا و پادشاهان آنها وارد مذاکره شد و برادرش مطلب را هم به حبشه فرستاد تا با او مذاکره نماید. هاشم به این امرا قول داد اگر کالاهای خود را از مکه برای مبادلات تجاری حمل کنند او و کسانش امنیت راه ها را تضمین می کنند با این تدبیر هاشم، مکه که در بین راههای شمال و جنوب بود رونق اقتصادی خوبی پیدا کرد و مردم آن به رفاه رسیدند.
تبعید شدن امیه:
امیه پسر عبد شمس و برادرزادۀ هاشم همیشه نسبت به عمویش حسادت می ورزید مخصوصآ وقتی به یادش می آمد که پدر او در مقابل عمویش در مسأله رأی گیری شکست خورده به فکر انتقام می افتاد. او از طریق بازرگانی با شام مجدداَ ثروت زیادی کسب نمود و برای اینکه تظاهر نماید او هم صفت بخشندگی دارد مرتبآ شتر به تقلید عمویش شتر می کشت و به مردم بخشش می کرد. از این طریق طرفدارانی نیز پیدا کرده بود. روزی به خود مغرور شد و به پهلوی عموی خود آمد و او را برای اثبات برتری خود به محاکمه خواند. هاشم او را از این کار منع کرد و نصیحت نمود که آبروی ما هم به هم بستگی دارد و این خواستۀ تو از نظر انظار عمومی به مصلحت نیست اما هاشم هرچه او را نصیحت نمود مؤثر نشد. هاشم دید وقتی او دست بردار نیست پیشنهاد نمود من به شرطی به این داوری آماده ام که طرف محکوم پنجاه شتر قربانی کند و به مردم بدهد و بعد از حکمیت مدت ده سال از مکه بیرون برود. امیه به سبب غروری که داشت پذیرفت حکمیت انجام شد و همه داوران به سروری هاشم رأی دادند. امیه ناگزیر از مکه خارج شد و به طرف شام رفت. شهری که او همیشه برای تجارت می رفت این بار تبعید گاهش شد. او قبل از اینکه ده سال تبعیدش به پایان برسد در شام فوت نمود و کینه و حسد را به فرزندان خود که به آنها بنی امیه می گویند منتقل نمود.
هاشم نیز چندی بعد با نیکنامی فوت نمود و کنار قبر پدرش عبدمناف و پدر بزرگش قصی دفن گردید. بعد از فوت او برادرش مطلب جانشین او گردید.
ساعت ۲۲ مورخه ۱۰/۵/۱۳۹۱
مطابق دهم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۳۳
حسن امین لو
زنده نگه داشتن یاد ایام،افراد و مکان هایی که باخاطرات ما عجین شده است نه تنها از حلاوت خاصی برخوردار است بلکه پاسداری از آنها و ظیفه ایست که هر کس در حد توانایی خود ملزم به انجام آن است. من در وایقان –آبادی ای از توابع شهرستان شبستر-در سال 1323 متولد شده ام . روز های زیبایی از زندگیم را در آنجا گذرانده ام.خاطراتی که بعضا منحصر به فرد نیز میباشند برای من در آن ایام شکل گرفته که فرصت را مغتنم شمرده و ضمن معرفی این آبادی برای خوانندگان ، تعدادی از آنها را نیز مختصرا بیان خواهم کرد.