وقایع روز های اول بعد از وفات حضرت پیامبر:

با انتشار خبردرگذشت حضرت پیامبر حزن و اندوه سراسر مکه را فراگرفت. مردم دسته دسته در جاهایی اجتماع نموده و شروع به شیون و زاری نمودند همه به جهت از دست دادن محبوب خود متأثر بودند و به آینده خود می اندیشیدند.

در یکی از این اجتماعات عُمَر حضور داشت. او با همان خوی خشن خود شمشیری بر دست داشت و با صدای بلند ناله می کرد و روی به مردم فریاد بر می آورد که ای منافقین گمان مبرید که محمد مرده است بلکه او مانند موسی بن عمران به سوی پروردگارش رفته و بر می گردد من دست و پای کسی را که بگوید محمد مرده است قطع می کنم.

ولی محمد مرده بود و اطرافیانش دور او جمع شده بودند، در یکسو جسد پیامبر بود و در سوی دیگر علی، عباس و فرزندان عباس و در سوی دیگر زبیر و رفیقش طلحه قرار داشتند. در این زمان اسامه هم که به دستور پیامبر لشکر را آماده کرده بود تا به روم برود لشگر را در "جرف" مستقر نمود و به مدینه برگشت تا در خاکسپاری پیامبر شرکت نماید.

عباس عموی پیامبر که مردی آزموده بود و حوادث آینده را پیش بینی می کرد برای این که زمامداری از دست بنی هاشم بیرون نرود روی به علی کرد و گفت برادرزاده! دستت را باز کن تا من دست خودم را روی دست تو بگذارم و حاضرین ببینند که من با تو بیعت نمودم در این صورت سایر بنی هاشم با تو بیعت خواهند نمود با بیعت بنی هاشم، قریش و با بیعت قریش، تمام قبایل با تو بیعت خواهند نمود. علی جواب داد ای عمو ما الآن به کار تجهیز و تغسیل پیامبر مشغولیم. عباس با شنیدن جواب علی لب فرو بست.

در این زمان ابوبکر نیز از "سنح" بر گشت و گریه و ناله سر داد و گفت ای محمد چه پاکیزه زیستی و چه پاکیزه رخت از جهان بستی. ابوبکر سپس از جای برخاست و به طرف تودۀ مردم رفت و دید که عُمَر داد و فریاد راه انداخته و با شمشیرش مردم را تهدید می کند و این جمله را می گوید که محمد نمرده است و هر کسی بگوید که او مرده است من او را می کشم. ابوبکر به عمر گفت ای عمر ساکت باش. عمر ساکت شد. ابوبکر خطاب به مردم گفت هرکس محمد را می پرستد سخن عمر را بپذیرد و اگر خدا را می پرستد بداند که پیامبر نیز انسان بود و مانند سایر انسانها مرده است و این آیه از قرآن را خواند: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...............  

ابوبکر بعد از ساکت نمودن عمر به بالین جنازۀ پیامبر بر گشت تا در تجهیز و تدفین او به علی و عباس کمک کند. زمانی که تمهیدات لازم برای غسل دادن جنازه آماده می شد در حجره را کوبیده شد. گفتند یک نفر از طرف عمر آمده و ابوبکر را می خواهد. ابوبکر جواب داد فعلاً مشغول تجهیز برای غسل دادن پیامبریم. بعد از چندی دوباره در حجره را زدند و گفتند که عمر ابوبکر را می خواهد و اصرار دارد. ناچار ابوبکر بیرون رفت تا پیش عمر برود.

علی تمام فکر و ذکرش تجهیز و انجام خاکسپاری پیامبر بود و جز این به چیز دیگری نمی اندیشید. در این زمان پیر قریش ابو سفیان رسید او نیز برای درگذشت پیامبر گریه کرد. او همچنین در این اندیشه بود اگر تدبیری نکنند ممکن است زمامداری امور از دست اولاد عبدمناف خارج شود و در اولاد عبد مناف کسی را شایسته تر از علی نمی شناخت بنابراین با عباس همصدا شد و به علی گفت تا کار از کار نگذشته ما با تو بیعت کنیم و چون ما دو نفر بیعت کنیم دیگران نیز بیعت خواهند کرد. اما علی که به اصول اعتقاد داشت جواب داد بیعت در خفا نمی شود و باید در ملأ عام صورت گیرد و در این حالت خطبه ای غرا خواند که همان خطبۀ پنجم در نهج البلاغه است به شرح زیر:

أَيُّهَا اَلنَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ اَلْفِتَنِ بِسُفُنِ اَلنَّجَاةِ وَ ........................................

ترجمه فارسی خطبه :

ای مردم! امواج کوه پیکرِ فتنه ها را، با کشتی های نجات (علم و ایمان و اتحاد) در هم بشکنید. از راه اختلاف و پراکندگی کنار آیید، تاج تفاخر و برتری جویی را از سر بنهید. (دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروی کافی بپا خاست،  پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروی کافی کناره گیری کرد، مردم را راحت ساخت.

زمامداری بر مردم، همچون آبی متعفن و یا همانند لقمه ای است که گلوگیر می شود، آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند، به کسی مانند، که بذر را در کویر و شوره زار پاشند، ( هر قیامی وقت معینی دارد تا به ثمر برسد و اگر پیش از موعد دست به آن زده شود بی حاصل و بی نتیجه خواهد ماند.)

عباس و ابو سفیان نتوانستند علی را به موضوع بیعت قانع سازند. علی مشغول غسل دادن پیامبر شد و "اسامه" و "شقران" آب ریختند و علی طبق دستور اسلام پیامبر را غسل داد و ضمن غسل دادن این سخنان را زمزمه می کرد:

ای محمد! پدر ومادرم به قربانت! ....با مرگ تو گسست آنچه با مرگ کسی نگسسته، با مرگ تو پیامبری و وحی و اخبار آسمان قطع شد، اگر نه این بود که به صبر امر کردی و از جزع نهی کردی، آنقدر اشک می ریختم تا آب دیده ام تمام شود وپیوسته با غم فراقت دمساز و با نالۀ دلم همراز می شدم البته این هم در برابرمصیبت تو اندک است! چه کنم که بارش اشک و آه، اندوه را نمی توانم باز داشت. ای پدر و مادرم به قربانت مارا در خاطر بدار و نزد پروردگارت به یاد آر.........

شروع اختلافات و دسته بندی ها:

هنوز غسل جنازه حضرت پیامبر تمام نشده بود که برای بار سوم در حجرۀ حضرت را کوبیدند و فردی به نام "براء" سراسیمه و در حالی که از شدت عصبانیت برافروخته بود وارد شد و باصدای بلند و فریاد گونه گفت : ای بنی هاشم! کار از دست شما خارج شد. عباس از او توضیح خواست. براء جواب داد که شما نشستید و ابوبکر زمام کار را به دست گرفت. عباس گفت چه می گویی؟ براء جواب داد بلی انصار با ابوبکر بیعت کردند. عباس پرسید مهاجرین چطور. او جواب داد مهاجرین هنوز بیعت نکرده اند و در مسجد جمعند. براء اضافه کرد من با چشم خودم دیدم که در سقیفه  عمر در سمت راست ابوبکر و ابن جراح در سمت چپ او حرکت می کنند و هرکس به آنها می رسد دست بیعت به ابوبکر می دهد. او دنبالۀ سخن خود را برید چون صدایی از مسجد پیامبر بپاخاست و این صدای شادی کسانی بود که در مسجد جمع بودند و قبل از برداشتن جسد پیامبر غریو شادی به مناسبت انتخاب جانشین پیامبر سر می دادند. عباس وقتی این واقعه را شنید فریاد برآورد دست شما کوتاه شد و هرچه به شما گفتم نپذیرفتید.

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. عده ای ازجمله علی و فاطمه و ................... در حزن و اندوه و عده ای چون عمر و ابوبکر و ابن جراح مست غرور و شادی.

چگونه ابوبکر خلیفه شد:

بیعت با ابوبکر نه به خاطر انصارخطور میکرد و نه به خاطر مهاجرین و نه خودش این اندیشه را در سر داشت. او بارها در موارد خیلی کمتراز این  ابراز کرده بود که حاضر به پذیرش مسؤولیت نیست. حال چگونه شد که علیرغم مطالب فوق ابوبکر خلیفه شد. مردمی هم که در سقیفه جمع شده بودند هدف اصلی آنها اطلاع یافتن از اوضاع بود نه انتخاب جانشین پیامبر، ولی آنهایی که می خواستند از این اوضاع بهره برداری نمودند.

مردمی که در سقیفه جمع بودند و بسیاری از آنها هم از انصار بودند این گفتگو را با خود داشتند که زحمات زیاد را ما کشیدیم و باز مهاجرین قدرت را به دست خواهند گرفت و اگر مهاجرین به قدرت برسند مرکز اداره حکومت اسلامی را به مکه منتقل خواهند کرد از این نوع سخنان باهم رد و بدل می کردند یکی می گفت امیرباید از جانب ما باید باشد دیگری می گفت تقسیم قدرت شود و هم از انصار و هم از مهاجرین باشد. انصار فضایل خود را می گفتند و مهاجرینی هم که آنجا حضور داشتند از فضایل و سوابق خود می گفتند.

در این گفتگو ها بودند که بزرگ خزرج که گروهی از انصاربودند به نام "سعد" رو به انصار کرد و گفت سخنانتان را یکی کنید تا کار را به دست گیرید. البته نظر سعد نادیده گرفتن زحمات مهاجرین نبود. سعد پیرمردی بود که صدایش به سختی در می آمد. بنابراین پسرش قیس سخنان او را با صدای بلند تکرار کرد تا به گوش همه برسد. دسته ای ازانصار اعلام آمادگی کردند تا به او دست بیعت دهند. اما طوایف دیگر انصار که با خزرجی ها از زمان سابق رقابت داشتند به این کار آماده نشدند و عده ای هم از انصار گفتند نباید زحمات مهاجرین را نادیده بگیریم.

یک تن از میان انبوه جمعیتی که در سقیفه جمع بودند خود را بیرون کشید تا خود را به خانۀ پیامبر برساند و جریان مذاکرات و گفتگوهای انصار را به اطرافیان پیامبر برساند در بین راه به عمربن خطاب برخورد و موضوع رابه ایشان گفت. عمر عصبانی شد و گفت که انصار می خواهند قدرت را از قریش بگیرند. عمر ناگهان دست خود را به سوی رفیقش (ابن جراح) دراز کرد و گفت دستت را پیش آرتا با تو بیعت کنم. رفیقش (ابن جراح)  با حالت عتاب آمیزی به عمر گفت تو می خواهی با من بیعت کنی با آنکه صدیق آن که یار غار پیامبر بود در کنار شماست؟ اینجا بود که جریان برگشت و به ذهن عمر افتاد که بهترین کس برای جانشینی پیامبر، ابوبکر است. او قاصدی را به خانۀ پیامبر فرستاد تا او را بیاورند و سه نفری باهم مشورت نمایند ابوبکر نیز با پیام اول نیامد اما در پیام دوم با اصرار عمر رفت و به عمر و رفیقش پیوست تا در مورد سرنوشت خلافت مذاکره نماید. نتیجه مشورت آن سه نفر این شد که ابوبکر را برای پذیرش مسؤولیت جانشینی پیامبر قانع کردند.

پس از قانع شدن ابوبکر برای پذیرش خلافت، هر سه نفربه سقیفه رفتند. در سقیفه بین مهاجرین و انصار برای محق بودن خودشان جهت تصاحب خلافت درگیری بود ودر طرف دیگر بین قبایل اوس و خزرج در خصوص خلافت مجادله بود و در واقع زحماتی که پیامبر برای از بین بردن اختلاف این دو قبیله کشیده بود باز بر اساس تعصب عربیت ظهور می کرد.

ابوبکر چون خصلت خشن عمر را می دانست از عمر قول گرفت وقتی وارد سقیفه شدند او حرف نزند و زمام امور را به ابوبکر بسپارد. ابوبکر بالای بلندی رفت و با زبان نرم با مردم شروع به سخن گفتن کرد و ضمن ستایش زحمات انصار در پیشبرد اسلام نهایتاً خصوصیات قریش و نزدیکی آنها را به پیامبر برشمرد و چنین نتجه گیری کرد که حق جانشینی پیامبر مال قریش است. سعد با وجود اینکه پیر بود حقانیت انصار را برای حاضرین گفت و یکی دیگر از انصار دنبال سخن او را گرفت و در مورد اینکه مهاجرین در طی ده سال پس از علنی شدن اسلام تعداد کمی به ندای پیامبر لبیک گفتند ولی انصار از او حمایت کردند تا اسلام نضج گرفت مطالبی بیان کرد و نهایتاً از انصار خواست تا با سعد بیعت کنند. در این میان یک نفر از قبیله اوس مشاهده کرد خلافت به دست قوم رقیبشان یعنی خزرج می افتد با خلافت سعد مخالفت کرد این اختلاف عقیده بین دو قبیله انصار( اوس و خزرج) به نفع ابوبکر تمام شد. در این اثنا یکی از انصار گفت قدرت خلافت بین انصار و مهاجرین تقسیم شود و این بزرگترین اشتباه از طرف انصار بود چون عمر و ابوبکر تا اینجا 50% برنده شدند. در این زمان عمر با آن خشونت خود وارد صحبت شد و گفت خلافت تقسیم بردار نیست. ابوبکر سیاستی به خرج داد و گفت چون خلافت تقسیم بردار نیست من حاضرم با عمر یا ابن جراح هرکدام که بخواهند بیعت نمایم و دست خود را به این دونفر برای بیعت دراز کرد البته تعارفی بیش نبود چون این سه نفر تصمیم خود را برای خلافت ابوبکر قبلاً گرفته بودند. در پاسخ این تعارف ابوبکر، عمر و ابن جراح بطور همصدا گفتند در بین ما سه نفر ابوبکر یار غار پیامبر برای خلافت شایسته تر است و هر دو باهم به او دست بیعت دادند. بلافاصله مهاجرینی که حضور داشتند با ابوبکر بیعت کردند و پشت سر آن قبیله اوس که از انصار بودند به خاطر رقابت با خزرجی ها با ابو بکر بیعت کردند و تقریباً اکثریت با ابوبکر بیعت نمودند و در نتیجه سعد هم از خزرجی ها عقب نشینی کرد و خزرجی ها نیز دست بیعت به ابوبکر دادند بدینترتیب عمر وابوبکر و ابن جراح که هرسه کارگردانان قضیه بودند وقتی سقیفه را ترک می نمودند همه افراد از هرقبیله با ابوبکر بیعت کرده بودند.

پس از سقیفه ابوبکر در وسط و عمر در سمت راست و ابن جراح در سمت چپ او عازم مسجد پیامبر شدند و در بین راه مردمی که بودند با ابوبکر دست دادند. این سه نفر پیروز مندانه وارد مسجد پیامبر شدند و غریو و هلهله شادی در مسجد بپاخاست. در ضمن این غریو شادی و چند متر آن ور نیز علی مشغول غسل دادن پیامبر بود و فاطمه مشغول سوگواری.  

 احتمال می رود که رأی عمر برای خلافت ابوبکرمخلوق الساعه بود و اما به احتمال قویتر همه حرکات عمر از روی یک نقشه از قبل تعیین شده بود هرچه باشد در سرنوشت اسلام تأثیر گذاشت و حق علی را از دستش گرفت.

 

ساعت ۲۴ مورخ ۲۷/۵/۱۳۹۱

مطایق با ۲۸ رمضان سال ۱۴۳۳

حسن امین لو